جدول جو
جدول جو

معنی جن تپه - جستجوی لغت در جدول جو

جن تپه
تپه ای تاریخی در شمال شرقی بالا جاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَ جِ)
دهی از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان که در 3000گزی شمال خاوری قصبۀ بهار و 1000گزی خاوری راه فرعی بهار به لالجین واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 730تن است. آب آن از چشمه و قنات و چاه تأمین می شود. محصول آن غلات، حبوبات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ)
قریه ای است بفاصله 5500 گزی شمال غرب زیارت خواجه سالار واقع در علاقۀ خمیاب مربوط بحکومت درجه 3 قرقین متعلق بحکومت کلان شبرغان ولایت مزارشریف. موقعیت آن بین خط 66 درجه و 3 دقیقۀ طول البلد شرقی و خط 37 درجه و 25 دقیقه و 13 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تَپْ پِ)
دهی است از دهستان در کوه بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. واقع در 15هزارگزی خاوری چقلوندی. دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمۀ سوچ تأمین می شود. ساکنین از طایفه بیرالوندند و زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ رِ)
دهی است از دهستان قوزیچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 34500گزی شمال باختری قره آغاج و 4500گزی خاور شوسۀ مراغه به میاندوآب. موقع آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 390تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَپْ پِ سِ لَ)
دهی از دهستان کل تپه فیض الله بیگی است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ پَ / پِ)
دهی است از دهستان خدابنده لو از بخش قروۀ شهرستان سنندج، واقع در 60000 گزی شمال باختر مهربان و 93000 گزی جنوب خاوری بیجار، سر راه شوسۀ همدان به بیجار. هوای آن سرد و دارای 1000 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات، انگور، مختصر صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد. پاسگاه ژاندارمری و شعبه تلفن نیز دارد. راه فرعی بهارلو از این ده منشعب میشود. مزارع آقچه کند، کوورگلی و انقور بلاغی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جن زده
تصویر جن زده
بخوریده پری زده آنکه مورد اذیت و آزار جنیان واقع شده، مصروع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آق تپه
تصویر آق تپه
تپه سپید نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جن زده
تصویر جن زده
((جِ زَ دِ))
کسی که دچار صرع باشد، دیوانه
فرهنگ فارسی معین
پری زده، مجنون، مصروع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تندتر
فرهنگ گویش مازندرانی
یک ذره، یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
جن زده
فرهنگ گویش مازندرانی
بیزار و خسته، بی حوصله، جان به لب
فرهنگ گویش مازندرانی
از بنیاد، از نخست
فرهنگ گویش مازندرانی
قطره آب، مجازا به معنی ناپدید شدن کسی یا چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
تن و بدن، پیکر
فرهنگ گویش مازندرانی